رده بستن. بصف ایستادن سپاه و نمازگزاران و جز آن: سپاه از دو رویه کشیدند صف همه نیزه و تیغو زوبین به کف. فردوسی. دو لشکربرابر کشیدند صف همه جانها برنهاده به کف. فردوسی. طرفداران که صف در صف کشیدند ز هیبت پشت پای خویش دیدند. نظامی. همه در زیر تخت پایۀ شاه صف کشیدند چون ستاره و ماه. نظامی. مهتران آمدند از پس و پیش صف کشیدند بر مراتب خویش. نظامی. رجوع به صف و صف بستن شود
رده بستن. بصف ایستادن سپاه و نمازگزاران و جز آن: سپاه از دو رویه کشیدند صف همه نیزه و تیغو زوبین به کف. فردوسی. دو لشکربرابر کشیدند صف همه جانها برنهاده به کف. فردوسی. طرفداران که صف در صف کشیدند ز هیبت پشت پای خویش دیدند. نظامی. همه در زیر تخت پایۀ شاه صف کشیدند چون ستاره و ماه. نظامی. مهتران آمدند از پس و پیش صف کشیدند بر مراتب خویش. نظامی. رجوع به صف و صف بستن شود
رده بسته. به صف ایستاده: چپ و راست صف برکشیده سپاه پیاده به پیش اندرون رزمخواه. فردوسی. کنیزکان به گرد او کشیده صف ز کرکی و نعامه و قطای او. منوچهری. نمایند در چشم من همچنانک کشیده ز شطرنج بر تخته صف. مسعودسعد. رجوع به صف و صف کشیدن شود
رده بسته. به صف ایستاده: چپ و راست صف برکشیده سپاه پیاده به پیش اندرون رزمخواه. فردوسی. کنیزکان به گرد او کشیده صف ز کرکی و نعامه و قطای او. منوچهری. نمایند در چشم من همچنانک کشیده ز شطرنج بر تخته صف. مسعودسعد. رجوع به صف و صف کشیدن شود
دم زدن تنفس کردن: حباب وار مبادا نفس کشی بیجا چه خانه ها که بیک دم زدن خراب نشد، (نعمت خان عالی) یا نفس کشیدن از یاد کسی رفتن، مردن مرده بودن: خود او در تخت خواب افتاده نفس کشیدن از یادش رفته بود
دم زدن تنفس کردن: حباب وار مبادا نفس کشی بیجا چه خانه ها که بیک دم زدن خراب نشد، (نعمت خان عالی) یا نفس کشیدن از یاد کسی رفتن، مردن مرده بودن: خود او در تخت خواب افتاده نفس کشیدن از یادش رفته بود
پایین کشیدن پایین انداختن، رکاب کشیدن حرکت کردن، بسر کشیدن نوشیدن شراب و مانند آن، جذب کردن، یا دم در کشیدن ساکت شدن، محو کردن نابود ساختن، با سپاه حرکت کردن
پایین کشیدن پایین انداختن، رکاب کشیدن حرکت کردن، بسر کشیدن نوشیدن شراب و مانند آن، جذب کردن، یا دم در کشیدن ساکت شدن، محو کردن نابود ساختن، با سپاه حرکت کردن